شاعر : محسن راحت حق نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : ترکیب بند
قطعاً خدا میخواست تا جانان توباشی تا هـشـتـمـیـن آئـیـنـۀ قـرآن تـو بـاشـی
هرکس تورا دارد یقین اهلِ نجات است گویا خدا میخواست که میزان توباشی
ای قـبـلـۀ هـفــتـم... امــامِ مـهــربـانـی بهترکه برسرهای ما سامان توباشی
مثلِ کـویری خـشکم ولبتشـنه هـستم آیـا شـود مـولای من،بـاران تو بـاشی
مـثـلِ رعـیّـت آمــدم بــهــرِغـــلامــی حق خواسته تا برهمه سلطان تو باشی
این کـشورِما بـیـمهات باشد رضاجان پـشـت وپـنـاهِ مـردمِ ایـران تـوبـاشـی
جانها فدایِ نامِ زیبایت که عـشق است دارم سری درزیرِپاهایت که عشق است
خـاکـی شـدم،بـال وپـرم را قـوّتـی ده بهرِ سخـن گـفـتن به طبـعـم قـدرتی ده
نزدیکترکـن نوکـرت را برحـریمت بـهــر گــدایـیِ درت یـک هــمّـتــی ده
بیدست و پـایم، بیکـسم، بیهـمزبـانم بـا صـیـقـلـی دادن دلـم راقــیـمـتـیده
ایـرانـیام ازنـسـلِ سـلـمــانِ مـحــمّــد نسبت به خود مانند سلمان غـیـرتی ده
مـانـند مـومی بـینِ دسـتـانِ تـوهـسـتـم لطـفـی کن و برقـلبِ زارم حـالـتی ده
من آبـرویـم را بهدسـتِ خـویشبـردم ای ضـامـنِ بـیآبــروهــا!عــزّتـی ده
شـد قـبـلـۀ من تـاابــد گـنـبــد طـلایـت
سلطان علی موسی الرضا جانم فدایت
گرچه که ازقلبم همه عشق وصفا رفت باگفتنِ یک یا رضا،جرم وخطارفت
خـیـلی دلـم گـرم است آقـا برنـگـاهت با گـوشۀ چـشـمت تـمامِ غـصّههارفت
بـا نــامِ زیــبـایـت امــامِهــشـتــمـیــنـم دل تا نجف تا محضرِ ایوان طلا رفت
ازپـنـجـره فـولادِ تـودیـدم کـه صـدها زائـرزمشـهـد تا حـریـمِ کـربـلا رفت
آقا بهـشتِ ماست این صحن و سرایت با هرقَدَم درصحنِ تو دل تا خدا رفت
مـن درتـومیبـیـنـم عـلی مـرتـضا را
در قـلـبها تـرسـیـم کـردی کـربـلا را